فرصت
وقتی خورشید
از دل تاریکی
نمایان میشود
دیگر لامپ های کم مصرف
فرصتی برای عرض اندام
پیدا نمیکنند
وقتی خورشید
از دل تاریکی
نمایان میشود
دیگر لامپ های کم مصرف
فرصتی برای عرض اندام
پیدا نمیکنند
امروز
در شلوغی شهر
سُپُوری را دیدم
مشغول جمع کردن
زباله ی های این و آن
و چقدر از بوی گندشان
تنفر داشت؛
حالا عین خیالم نیست
وقتی بوی تعفن گناهانم
از صد فرسنگی قابل تشخیص است؛
انگار سپور وجودم
مدتی هاست
به مرخصی
بدون حقوق
رفته است
به تازگی پی برده ام
رابطه ی تو با من
مثل تابش نور
خورشید است بر
یک گیاه کوچک رویده
در دل تاریک شکاف یک تخته سنگ
من زنده ام
وقتی مرا با انوارت صدا میزنی
وقتی که از هیاهوی پر تردد بشریت
رسیدی به سر کوچه آدمیت
لختی تامل کن
اندکی بایست
نفسی تازه کن
و با همه ی هیبت خود
ادب کن
و دو زانو بنشین بر سر
درس کلاس تقدیر
که در انجا خواهی دید
همه ی دغدغه ی سحر خیزی آفتاب را
و لطافت تو درتوی هوا
و زیرکی شب بو های باغچه ی تنهایی
و بی رحمی کودکان بازی گوش
و نامردی علف های هرز
و گهواره ی پر تلاطم خاک
و دستان پر مهر و عطوفت باغبان را
و تو خواهی فهمید که بشر تنها نیست
در مجلس روضه ای که
از کینه و عداوت از دشمن
خبری نباشد
خطیب آن یزید است و
مداحش عمربن سعد و
سینه زنانش شمر بن ذی الجوشن
و چهل هزار سیاه لشکر
در روز عاشورا
عده ای فقط
تا جلوی بینیشان
را می دیدند
برای همین
با یک حساب
سر انگشتی
معلوم بود
چرا تعداد
احرار
به
اشرار
یک به هزار است
یزید میخواست
با شانتاز رسانه ای
اهل بیت حسین(ع) را
زمین گیر کند
غافل از اینکه
خبرگزاری افشاگر زینبی
دستان رذالت آل امیه
را قبل از همه رو کرد
چقدر آقایی
وقتی پیش شرط
اهدای زمین کربلا را
رفع عطش از زائران
حسینیت قید کردی...
از همان روز اول
فکر و ذکرت
زوار حرم بود
وقتی کاروان
در زمین کربلا از
حرکت ایستاد
کسی فکرش نمی کرد
اولین کارت خرید زمین
لَم یَزرَع کربلا باشد...
تا دیگر حرف و حدیثی
از غصبی بودن محل دفنت به
میان نباشد
ای مالک کون و مکان