باغبان
وقتی که از هیاهوی پر تردد بشریت
رسیدی به سر کوچه آدمیت
لختی تامل کن
اندکی بایست
نفسی تازه کن
و با همه ی هیبت خود
ادب کن
و دو زانو بنشین بر سر
درس کلاس تقدیر
که در انجا خواهی دید
همه ی دغدغه ی سحر خیزی آفتاب را
و لطافت تو درتوی هوا
و زیرکی شب بو های باغچه ی تنهایی
و بی رحمی کودکان بازی گوش
و نامردی علف های هرز
و گهواره ی پر تلاطم خاک
و دستان پر مهر و عطوفت باغبان را
و تو خواهی فهمید که بشر تنها نیست