گرد ها
آهـ گرد های فراموشی
نشسته بر سخن ات
روزگاری می گیرد
دامن نقش دار
زندگی ام را
آهـ گرد های فراموشی
نشسته بر سخن ات
روزگاری می گیرد
دامن نقش دار
زندگی ام را
حتی اگر بزک کنی
باهفت قلم آرایش
صورت پر آبله ی
عروس را
باز زشتی از سر و رویش
پیداست...
کاش این زحمت
را برای رو به راه کردن
کارهای دیگر
می کشیدی
پی نوشت:
اندر حکایت رابطه ی حاج حسن با حاج حسین
طنز نویس روزنامه
برای مردم بود
غافل از اینکه
تلخی
از سر و روی
زندگیش می بارید
ساعت رومیزی
انگار یادشان رفته
که قرار هست
امروز
حادثه ای رخ دهد...
نمیدانم
چرا اینقدر
با بی تفاوت
تیک تاک
میکند
برای استفاده شدن
همیشه و همه جا
عزیز بود
اما
برای فهمیدن
نه وقتی بود و نه حالی
می گفت بعد از خدا
امیدم به شماست...
وای از این
بعدها
که چه ویران کرده
همه ی هستی
ایمان ها را
پهپادهای جاسوسی
شیطان
هر روز
برای شناسایی از
مواضع تقوا
در آسمان وجودم
به پرواز در می آیند
و پدافند هوایی دلم
ناتوان از زدن
بیخ و بُن این حملات
حکایت من و تو
مثل بازی شطرنج
همیشه گشته ام
مات تو
با یک نگاه
و یک لبخند
همیشه حرف عسل گونه
از حنجر نیکو
شرط نمی باشد
باید دید
شنونده
گوش شنوا
دارد؟