تند و کند
آرزوهات برای من
مثل باران بهاریست
گاه تند میشود
گاه کند
حالا که در این لحظه ی زندگی
اتفاقات را کنار هم میچینم
میفهمم که تمام آنها
سر نخی بوده
برای یافتن تو...
کاش زودتر هنر
پازل چینی را به من
آموخته بودی!
قهرمان قصه هایت
نه تنها ملتی را
خموش جلوه می دهد
بل رستم و سهراب
و حسین کرد
هم خجالت می کشند دیگر
قهرمان داستان های بچه ها شوند...
حرف های تو
فقط دشمن شاد کن است
وقتی از
غرور آباد
نفس پر توقع اماره
از فرط تشنگی و گرسنگی
سرگردان و حیران
به سمت کلبه ی رحمتت
رهسپار شدم
تازه فهمیدم
معنی با تو بودن
یعنی چه؟
وقتی حسین (ع)
در مسلخ نمرودیان
ندای هل من ناصری
سر داد
عده ای دعا گویش شدند
و گروهی اقامه نماز کردند...
وای از دعاهای بی جا
و نمازهای بد موقع
اندازه ات را
وقتی ندانی
مُفت میفروشی
وجودت را
به یک تبسم
خشک و خالی
یا یک کلام
تو خالی
کسی که تا دیروز برای
ایدئولوژی هایش حبس می کشید
در یک چشم به هم زدن
چرند و پرندش خواند...
حالا برای
منافع ملی
یقه پاره میکند
معلوم نیست فردا
برای این منافع
چه وصله ی ناصوابی خواهد دوخت...
کارم شده نمک خوردن
و نمکدان شکستن...
آب و دانه را تو دادی
تا جَلد حرمت شوم
اماافسوس...
کاش قدری
معرفت کفترای حرم
نسیبم میکردی
شهید دولتی
رجایی جان
عجیب سخنت
با حال و هوای این روزها یکی شده :
ارزش مبارزه بستگی به وجود مانع در راه مبارزه دارد.
اگر بنا بر این بود که مبارزه، زندان نداشت، جنگ نداشت،
کشته شدن نداشت، بی خانمان شدن نداشت،
همه ی مردم در دنیا پشتیبان حق می شدند و می جنگیدند.